جدول جو
جدول جو

معنی خوش افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

خوش افتادن
(بَ وِ کَ دَ)
نکو افتادن. موافق افتادن. مناسب قرار گرفتن. بموقع واقع شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور افتادن
تصویر ور افتادن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ)
ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نا پُ تَ)
در تداول عامه، امری مخفی یا سرّی نهانی آشکار شدن. پرده از عیب یا نقصی مکتوم به یک سو شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ تَ)
هو افتادن. مشهور شدن. (یادداشت بخط مؤلف). شایع شدن. نشر شدن خبری بی اساس. بر سر زبانها افتادن
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ تَ)
آفریده شدن و مصور گردیدن. (آنندراج) :
کنون که موسم هولی رسید باید دید
میان ما و بتان نقش تا چه رنگ افتد.
قبول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَسَ رِ کَ تَ)
به گودی فرورفتن، چنانکه چشمان بیماری از لاغری و بیماری. به پستی و فروسوی گراییدن. رجوع به گود انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دَ)
فاصله گزیدن. جدا شدن، جداماندن. دور ماندن. (یادداشت مؤلف). فاصله پیدا کردن:
که مرد دلیر است و بادستگاه
مبادا که دور افتی از تاج و گاه.
فردوسی.
به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا.
سنایی.
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران.
سعدی.
به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر
چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور.
سعدی.
- دور افتادن از مقصود یا مطلب، بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. (از یادداشت مؤلف). از اصل به فرع کشانیده شدن
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ)
وجد و شوق حاصل شدن:
شوری ز وصف روی تو در خانقه فتاد
صوفی طریق خانه خمار برگرفت.
سعدی.
- شور افتادن دل، در تداول زنان، مضطرب شدن. دلواپس شدن. (یادداشت مؤلف). اضطراب و نگرانی یافتن
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
نکو افتادن. مناسب افتادن. مطبوع افتادن. دلپسند قرار گرفتن:
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ وَ دَ)
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی).
خلل گرچه می افتدش در دماغ
ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ.
ملاطغرا (از آنندراج).
صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر
زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ نَ دَ)
در گره خفت ماندن. (یادداشت بخط مؤلف) ، گره خفت پیدا شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ دَ پُ بَ تَ)
پخش شدن خبر. منتشر گشتن خبر. انتشار یافتن خبر. پراکنده شدن خبر ’:... به ارجان خبر افتاد که علی تکین گذشته شد’. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
خون جاری شدن. خون از محلی خارج شدن. بیرون آمدن خون، قتل واقع شدن. قتل اتفاق افتادن. کشتار واقع شدن، خون کسی از بین رفتن. چنانکه گویند واجب القصاص خونش افتاد، یعنی خونش هدر است و کشندۀ او قصاص ندارد. (از آنندراج) :
چنین گویند کاین رسم نو افتاد
که شیرین کشت و خون بر خسرو افتاد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقش افتادن
تصویر نقش افتادن
نگاشته شدن، آفریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گود شدن محلی، به گودی فرو رفتن (چنانکه چشمان بیمار از لاغری و بیماری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چو افتادن
تصویر چو افتادن
مشهور شدن، شایع شدن، نشر شدن خبری بی اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا افتادن
تصویر وا افتادن
افتادن، دراز کشیدن: (آصفی، مرغ سحر نعره زنان است هنوز گل بصد ناز قبا کنده و وا افتاه است) (آصفی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود افتاده
تصویر خود افتاده
عاجز، مسکین، افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ور افتادن
تصویر ور افتادن
((وَ. اُ دَ))
از مد افتادن، منسوخ شدن
فرهنگ فارسی معین
شایع شدن، دهن به دهن گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد